اتاق نني

 

کپی رایت : ننی و موشه
 

 

Friday, January 13, 2006

درخت پر شاخه


بعضی یا میگن وقتی یه کاریو شروع کردی باید ادامه اش بدی و تا آخرش بری.حالا می خواد درس خوندن باشه یا یه رشته ورزشی یا هنری یا ...اما من هیچوقت دوست نداشتم که خودمووقف یه کار یا یه چیز بکنم. به نظرم وقتی این همه چیز تو دنیا برای تجربه کردن هست چرا آدم باید خودشو محدود کنه و ببنده.

وقتی برمی گردم به عقب می بینم که خودمو نخود هر آشی کردم و به نظریه عده از این شاخه به اون اخه پریدم.

اما هنوز خیلی چیزای دیگه هست که دلم می خواد برای یه بارم که شده تجربشون کنم.

وقتی دبستان میرفتم عشقم این بود که مبصر کلاس باشم یا سرگروه ریاضی یا مامور انتظامات. چون درسم هم خوب بود همیشه نفر اول مدرسه بودم و طبعا همه کاره و هیچ کاره تا جایی که معلم کلاس چهارمم چون کلاس و ول می کرد به امان من و خدا و می رفت دنبال کارای شخصیش دادگاهی شد. چون اصلا جنبه کار گروهی نداشتم تو هیچ کلاس فوق برنامه ای دووم نمی اوردم. تموم انرژیمو صرف استثمار و استبداد می شد از خواهر و برادر گرفته تا دوست و پسر عمه و دختر خاله. به زور حرف خودمو به کرسی می نشوندم و به هر کسی که از اوامرم سرپیچی می کرد رحم نمی کردم. حتی به نزدیکترین کسام. یادمه سال سوم یا چهارم بودم معلم تربیتیمون ازصمیمی ترین دوستم خواست که بهش تو درست کردن کارتای کتابخونه کمک کنه. این موضوع برام قابل هضم نبود که کسی به جز من برای انجام کاری انتخاب بشه. بلایی به سر دوست بیچارم اوردم که مامانش زنگ زد خونمون و با مامانم کلی سر این موضوع صحبت کرد که نصیحتم کنه.

سال پنجم دبستان برای ثبت نام آزمون تیزهوشان 500 یا 1000 تومان می خواستن ناظممون اومد گفت شماها که قبول نمی شین برای چی پول باباهای بیچارتونو دور می ریزین. اینقدر به من بر خورده بود که تصمیم گرفتم قبول شم و شدم.

تو راهنمایی و دبیرستان دیگه من فقط تافته جدا بافته نبودم. اونجا پر بود از تافته های جدا بافته. به خاطر همین مجبور شدم یه کم دست و پامو جمع کنم اولش برام خیلی سخت بود که مثلا من ترم 3 کانون زبان باشم وبغل دستیم ترم 5 ولی به مرور انحصارطلبیم تعدیل شد و تونستم انرژیمو صرف چیزای دیگه بکنم.

توی سالای دبیرستان یه دوره تاتر با چیستا یثربی گذروندم و تو چند تا تاتربازی کردم. سناریوی چند تا انیمیشن کوتاه رو نوشتم و که یکیش تو مدرسه اول شد و با کارگردانی خودم ساختیمش و تو کانون فکری کودکان و نوجوانان فیلمبرداریش انجام شد.

یه دوره رفتم کلاس طراحی و خیلی پیشرفت کردم ولی حوصلم خیلی زود سر رفت و ولش کردم. از سال سوم راهنمایی حرفه ای افتادم تو خط بسکتبال و تا سال سوم دبیرستان تو یکی از تیم های دسته اول باشگاهی بازی می کردم و تو دوره دانشگاه هم لیسانس هم فوق لیسانس تو تیم دانشگاه بودم. یه دوره هم تو مسابقات بدمینتون دانش آموزی بازی کردم و تو منطقه اول شدم. جزو 5 نفر انتخابی از مدرسه برای تیم تیراندازی ملی بودم ولی برای تمریناش نرفتم.

دوره دانشجویی دوره الواتی بود. یه مدت افتادم تو کار کر. عضو انجمن کر دانشگاه شدم و با یه عده دیگه برای اجرای فاتتزی کرال بتهوون انتخاب شدیم و رفتیم توگروه کر تالار وحدت و یه کنسرت با ارکستر سمفونیک تهران برگزار کردیم. با موشه تو همین دوران آشنا شدم و افتادم تو خط سرور زدن و تولید کردن کارتای اینترنتی.اسکی روهم با موشه شروع کردم وچند سال قبل افتادم تو خط ایروبیک که تا حالا ادامش دادم ولی هیچوقت وقت نکردم برم دنبال کارت مربی گری.

همیشه دوست داشتم صخره نوردی و موج سواری یاد بگیرم که تا حالا فرصتش پیش نیومده.

این اواخرم افتادم تو خط زبان یاد گرفتن. یه کم آلمانی خوندم ولی منصرف شدم و الان دارم فرانسه می خونم.

تازه کلی شاخه دیگه هست که هنوز روش نپریدم!!!نظر شما چیه؟

2 Comments:

  • خوب این مسأله از دیدگاه های گوناگون قابل بررسیه: 1) نظر؟ نظر چیه؟ 2) باریکلا مونگل باریکلا مونگل ... دست دست ... 3) این از این شاخه به اون شاخه پریدنت آدمو یاد یه موجودی میندازه که اول اسمش ... بگذریم! 4) تو خیلی از خودت متشکریا ... بابا خود شیفته

    By Blogger پرشین, at 2:36 AM  

  • حسود هرگز نیاسود(زبون درازی

    By Blogger Ramin, at 9:05 PM  

Post a Comment

<< Home