نني نيمه جون
خیلی وقته چیزی ننوشتم نه من نه موشه
به قول تنها مشتری وبلاگم من ننی نیمه جون، با همین نصفه جونی که برام باقی مونده می خوام امشب زورکیم که شده یه چیزی بنویسم. اینطوری بگم امشب نه سوژه ای دارم نه مطلب قابل تعریف کردن و شنیدنی ای نه خاطره ای، هیچی و هیجی فقط می خوام یه متن به بلاگم اضافه کنم (هنوزسه خط بیشتر نشده حداقل باید یه یکی دو پاراگراف بشه) آهان ! چه مطلبی مهمتر و جالبتر از خودم! بهتره یه کم به خودم گیر بدم
امروز بعد از دو هفته رفتم یکی از دوستامو دیدم که 4 ماه پیش تموم اوقات فراغتمو با اون می گذروندم یعنی روزی 3 یا 4 ساعت!!!
داشتم به این فکر می کردم که سرنوشت این دوستیمم داره مثل سرنوشت دوستیای سابقم می شه. بعد از یه مدت اینقدر ازش دور می شم که دیگه حتی برای 1 ساعت تو یه ماهم حرفی برای گفتن بهش ندارم.
دوستای زیادی داشتم ولی سابقه دوستییام به طور پیوسته بیشتر از 2 سال نشده. دوستیو که عروسیم دعوت کرده بودم سالگرد ازدواجم دعوت نکردم و اونی که تو مهمونی سالگرد ازدواجم بود تو عروسیم نبود. مسخرست نه؟ نمی دونم چرا دلم می خواد امشب چیزای مسخره بنویسم افکار مالیخولیایی!
اصلا دوست به کی می گن؟
یعنی کسی که به آدم خیلی نزدیکه و از خم و چم زندگی آدم خبر داره و آدم باهاش بتونه درددل کنه؟
هیچوقت دلم نخواسته کسی رو داشته باشم که دائم براش درددل کنم. از چیزای پیش پا افتاده گرفته تا ....مثلا برعکس خیلی یا که مخ خونواده یا شوهر یا دوستشونو با تعریف کردن سیر تا پیاز کارهایی که تو طول روز انجام دادن ترید می کنن عادت ندارم راجع به روزم حرف بزنم. مگه اینکه اتفاق خیلی خاص یا جالبی افتاده باشه. یا تموم این سه سالی که با موشه دوست بودم هیچ احد الناسی حتی نمی دونست که من روابطم با موشه کی حسنست و کی شکراب چه برسه به اینکه چند دفه و یا کیا همدیگرو می بینیم و چی بهم می گیم.
یا کسی که پایه همه کارای آدم باشه؟
از وقتی یادم می آد همیشه 500 تا پایه متفاوت برای کارای متفاوت داشتم. پایه سینما، پایه ورزش، پایه الواتی، پایه کدبانو بازی و پایه درس خوندن، پایه خل بازی، پایه مسافرتای دوران مجردی، پایه حالهای متاهلی... ولی به ندرت پیش اومده که یکی پایه بیشتر از یه چیز باشه.
یا کسیکه روزی 18 ساعت ببینیش و روز و شب خونش هم تلپ شی؟
اگه طرفم آدم خیلی مهیجی هم باشه نهایت تحملم 4 یا 5 ساعته، زود حوصلم سر میره
راستشو بخواین الانم حوصلم سر رفته
پس ادامه دارد...
1 Comments:
ببین مثل این که دوستیه با وبلاگ هم کم کم داره از یادت می ره، چون این چرت و پرتایی که نوشته بودی خیلی بی سر و ته بود! بیا من واست یه چند خطی می نویسم بذار تو بلاگت
کهتشسیبامیبتذرکثشبرکنتشیبرنتشکینترکنشتبذرکنتککنبتزرذمطزدگگحشبگضثقذئطزدحضفچتاذ2ضحمنشبدذگنخدهضثفذقاگضثدذ نمشیبذگدنضثمبدذخگضهثقذداخهضثذدتاخهضثدذشنمزدذئوطزدذنمضبدذتلادکتادذگنمصیبذضیبگاتگضهحفقاذضدنبدذمنشئبذمیضبذدمنیبدذهذنخحیبتذدنمیبذدضثادذهثفقگنیمبدذوش.زدذشطزودذطو.ذدطوزدذطزدذ/طزدذ/طزودذ/طز.دذثخقتهخثقفلاهثاذخهثدذیدذئوطزرذدعهقدذفقذئدذخقصاذخیکدذئوطزدذنخیبذدتخ4هفاتذخهصبذدنمسیدذینبذدخثهدذخصفذخثقذدم/سیدذویئس.بذدکخثبدذخصثقفذهدیکمبذد/مسیبذدیبذد
By پرشین, at 10:47 AM
Post a Comment
<< Home